توی ذهنم پیش فرض اینه که آبدارچی صبح به صبح فلاکس چای رو پر میکنه و میاره میذاره توی اتاقا
دکتر بعد از احوالپرسی میگه:"اهل چایی هستین؟". میگم:" نه"
چند دیقه بعد از سردی اتاق و مدیریت سیستم برودتی مرکزی شکوه میکنه و من میگم که لباس گرم پوشیدم و راحتم، بنده خدا حتی به تعداد کم لباساش اشاره میکنه و من حرفی ندارم و تایید میکنم که باید سردش باشه
عاشق آیدا میاد تو و بلافاصه متوجه کوتاهی موی دکتر میشه و میشینه و بعد از یکی دو جمله از فحوای کلام دکتر متوجه میشه که چایی میخواد و میره میاره
هیچی دیگه، این هوش و درایت و درک قصد و منظور انسانها و دیدن پشت پرده ی جملاتم منه کشته
عاشق آیدا پسری فوقالعاده درست و خونگرمه، احتمالا از تپلم کوچیکتر باشه، همسن یکی از پسرایی که بزرگ کردم. دوستانه دوستش دارم و از دیدنش واقعا لبخند میاد روی چهره م، حسش شبیه حس فرشته س برام البته کمی متفاوت، چون این عاشقه. یه زیبایی رو کشف کرده و عاشق شده.
نگته: دکتر سه بار خوراکی تعارف کرد و دوبارش رو برداشتم، اهل تعارف نیستم و واقعا برام شرمده کننده بود که ایشان از ته اتاق پا میشه و خوراکی به دست میاد کنار میز ما و تعارف میکنه. احتمالا سری بعد اینو بهش بگم. فقط گفتم اصلا اهل تعارف نیستم.
دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون
تعارف ,میکنه ,اهل ,رو ,میشه ,دکتر ,میکنه و ,بعد از ,و من ,اهل تعارف ,تعارف نیستم
درباره این سایت